سارینا و باغ وحش
سلام دخترکم دیروز منو بابا تصمیم گرفتیم که بعد از مدتها به قولمون عمل کنیم و دخترکمونو ببریم باغ وحش تا آقا شیررو از نزدیک ببینه ساعت نزدیکای 12 بود و منو بابا نمازمونو خوندیم و راه افتادیم اینقد ذوق داشتی که همش ازم میپرسیدی هنوز نرسیدیم مامان وقتیم که رسیدیم چشای نازت پراز اشتیاق همراه با یه خرده اضطراب بود آخه مدام ازم میپرسیدی آقا شیره بچه ها رو میخوره؟ اولین حیونی که دیدی شتر بود بعد خرس بودو میمون و ...... خللاصه یکی یکی همه ی حیونارو دیدی و از دیدن هر کدومشون ذوق میکردی و منو بابا از دیدن این همه خوشحالی تو چشات ذوق میکردیم و از داشتنت به خودمون میبالیدیم آخه بچه های دیگه که جلوی قفس وامیستادن فقط نگا میکردن و...
نویسنده :
الهام
15:35